گاهی حتی گریه هم درمان درد نیست، گریه می کنی، چشمهایت از شدت گریه درد می گیرد، قلبت تیر می کشد اما آرام نمی شوی. انگار بغضی همیشگی در گلویت مانده، انگار غمی بی اندازه در دلت جا خوش کرده که هر چه گریه می کنی نه بغض کم می شود و نه غم کوچک می شود. گریه می کنی، خسته می شوی و دوباره گریه می کنی و خسته تر می شوی و دوباره باز... .
نامردی دیده ای، ستم کشیده ای اما دستت به جایی نمی رسد، تویی و خودت و خدایی که هست و دگیر هیچ. تازه درد علی را می فهمی، شمشیر از دستت بگیرند، در خانه ات را بشکنند، همسرت جوانت را پرپر کنند و حقت را و آنچه که به حق برای توست بگیرند و تو فقط نگاه کنی. چه دردی ست این درد؟ چقدر می شود گریه کرد؟ چقدر می شود فریاد زد؟ خشم تمام وجودت را می گیرد، می خواهی کاری کنی اما دستهایت بسته است. نگاه می کنی فقط خودت را می بینی و تنهاییت را. می شود از درد مرد، از غصه مرد اما چقدر دردناک است که باز زنده ای.
ظلم را می بینی، ظالم را می بینی درست مقابل چشمان تو ایستاده است، اما تویی و دست های بسته ات. یک دنیاست و تویی یک تنها ایستاده میان یک دنیا. کدام اشک، کدام فریاد، کدام شیون می تواند آرام بخش دلت باشد. به این حال که رسیده باشی تازه می فهمی حسین یعنی چه؟ تازه می فهمی اینکه فقط تو باشی و یک دنیا در برابرت یعنی چه؟ می دانی حقی، می دانی راست می گویی و تمام دنیا ایستاده اند تا بگویند راست را نگو. تو از حق می گویی و می گویند حق را نگو.
ما آموخته ایم در برابر ظلم سکوت کنیم. ما یاد گرفته ایم ستم را ببینیم و دم نزنیم. چرا وقتی ظلم را می بینیم فریاد نمی زنیم. چرا وقتی بی عدالتی را می بینیم خود را به ندیدن می زنیم. حقمان را می خورند، از بیت المال می دزدند و می برند و ما جوک می سازیم. براستی ما با مردمان زمان امام علی چه فرقی داریم؟ ما با مردمان زمان حسین چه فرقی داریم. هر روز شعار می دهیم اهل کوفه نیستیم فرق ما با اهل کوفه کجاست که وقتی بی عدالتی ها را، دزدی ها را، فساد اداری را، رشوه و پول شویی را می بینیم و سکوت می کنیم. فرق ما کجاست؟